مسئلۀ محدودیت منابع و انرژی جهان و نامحدود بودن نیازهای انسان، این پرسش مهم را پیش میآورد که این جمع نقیضین را چگونه میتوان در ترازوی ممکنات اقتصاد قرار داد؟
همین امر طی سالیان گذشته این نکته را به دنبال داشته که رویکردهای جامعه جهانی، دستخوش جنگها، نفوذ و گستره سلطه کشورها بر دیگری جهت به دست آوردن منابع و مطامع بیشتری نسبت به یکدیگر باشند.
دو جنگ بزرگ جهانی اول (با ۱۷ میلیون کشته) و جنگ جهانی دوم (با ۵۰ تا ۸۵ میلیون نفر کشته) که بعدها رشد نظامیگری را در جهان به همراه داشته، علاوه بر منازعات سیاسی، از علل اصلی آن، دستیابی ارضی و اقتصادی (منابع بیشتر) بوده است.
از این رو، دستیابی به منابع و استخراج هرچه بیشتر آنها، چه در جغرافیایی دیگر و چه در سلطۀ استقراضی خود، همیشه مشکلات و سختیهایی را به همراه داشته که دستاندرکاران این معرکه میباید مبحث هزینه و فایده را در نظر گیرند تا در این اتفاق، با کمترین هزینه، دستیابی به منابع بیشتر را ممکن سازند.
در این میان برای بهدستآوردن این منابع تا به امروز، سعی حاکمان بر آن بوده که با بهکارگیری«دکترین»ها و «استراتژی»های مختلف، از طریق «نفوذ» و سلطه بر کشورهای مختلف، گامهای مؤثرتری را بردارند.
«مایکل پورتر» استراتژی را این چنین تعریف میکند: استراتژی یعنی اینکه کاری را با منابع کمتر (کاراتر) انجام دهیم و کارهایی بکنیم که هیچکس غیر از ما توان انجام آن را ندارد.
پروژۀ نفوذ نیز زمانی اجرا میشود که کشور سلطهگر نتواند از طریق عملیات زمینی و جغرافیایی (قدرت سخت)، به هر علتی به منابع کشور هدف، سلطه پیدا کند.
برخلاف قدرت سخت، قدرت نرم از درون خشاب تفنگ یا نیروی پیاده نظام نمود نمییابد، بلکه در تغییر و هدایت اندیشههای انسانی و تمایلات بشری جلوهگر میشود. همان طور که پاول، وزیر امور خارجه وقت امریکا، مأموریت امریکا در خاورمیانه را فروش محصولی به نام دموکراسی تعریف کرد.(هام، ۱۳۸۸: ۱۲۶)
در ادبیات سیاسی-امنیتی، نفوذ را به معنی حضور بیگانه در حریم خودی یا پشت جبهۀ خودی میدانند. در عرصۀ حاکمیت، نفوذ به معنی تأثیر و تغییر در تصمیمگیری و محاسبات حاکمیت و تأثیر بر منافع ملی میآید. معادل انگلیسی نفوذ،( Influence ) است که در لغت بهمعنی کنش یا قدرتی است که نتیجهای را بدون اعمال آشکار زور یا بدون اعمال مستقیم فرمان، تولید میکند و در اصطلاح عبارت از اعمالی است که مستقیم یا غیرمستقیم، باعث تغییر در رفتار یا نظرات دیگران میشود. (الوانی، ۱۳۸۶: ۱۴۲)
اینجاست که پروژۀ نفوذ در قالب دکترینهای مختلف از سوی استراتژیستهای ناتوی فرهنگی در کشورهای مختلف کلید خورده، عملیات «قدرت نرم یا جنگ نرم» شکل میگیرد.
جوزف نای قدرت نرم مبنی بر ایجاد جذابیت ارزشی و مشروعیت را در برابر قدرت سخت نظامی یا به تعبیر خودش سیاست هویج و چماق مطرح کرد. به اعتقاد وی جنگهای عصر مدرن در قالب اندیشه در برابر اندیشه شکل میگیرد و پیروز نبرد کسی است که بتواند بر اذهان عمومی تسلط یابد، قلبها را تسخیر و تحسین و تابعیت مشتاقانه دیگران را برانگیزد.Nye, ۲۰۰۶: ۲
ﻣﺤﻮر اصلی ﺟﻨﮓ ﻧﺮم را میتوان تلاش برای «ﻣﺸﺮوﻋﻴﺖ» زدایی از ﺳﺎﺧﺘﺎر نظام سیاسی کشورِ هدف دانست.(Weatherford,۱۹۹۲:۷). ﻫﺪف ﺟﻨﮓ ﻧﺮم، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺟﻨﮓﻫﺎی ﻛﻼﺳیک، ﻏ� ﺒﻪ ﺑﺮ دوﻟﺖﻫﺎ، ﮔﺮوهﻫـﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋی و ﻫﻮﻳﺖﻫﺎی ﻣﺘﻔﺎوت رﻗﻴﺐ ﻣﺤﺴﻮب میشود؛ اﻣﺎ اﺑﺰار و اﻟﮕﻮی ﺑﻬﺮه از آن ﺑﺮای ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬاری ﺑﺮ ﻣﺤﻴﻂ، ﻣﺘﻔﺎوت است. (جلال پور و همکاران،۱۳۹۵).
در این نوع نفوذ، با توجه به نوع رویکرد استراتژیک آن، باید فرد را در جامعه از حیث «آنگونه که باید باشد» موردمطالعه قرار داد تا در نهایت، جامعه به سمتی حرکت کند که مطامع کشور سلطهگر را ارضا و اهداف او را تأمین کند.
با توجه به دکترین این استراتژی، کشور سلطهگر با یک طرحریزی استراتژیک (Strategic Planning) که ابزار جامعهسازی است، فرهنگ جامعه مدنظر خود را هدف میگیرد و به این وسیله، کار خود را آغاز میکند.
بر این اساس، مهمترین اقدام در این رویکرد استراتژیک، اجرای عملیات «جامعهسازی» است. در این اقدام، بسترهای گوناگون جامعهسازی از زوایای مختلف موردبررسی قرار میگیرد و بهواسطۀ تغییر «سبک زندگی»، جامعهای را مورد هدف قرار میدهند.(حسن عباسی،۱۳۸۸)
طبق این دکترین، تغییر در سبک زندگی میباید از طریق تغییر «فرهنگ» صورت گیرد. فرهنگ، شامل تمام آن چیزهایی میشود که ریشه در سنّت و میراث مردم، ازجمله فرهنگ قومی و الگوهای خویشاوندی، فرهنگ مادّی، دین و... دارند. مارگات مید در تعریف فرهنگ میگوید: «مجموعه رفتارهای آموختنی، باورها، عادت و سنن که مشترک میان گروهی از افراد است و به گونهای متوالی توسط دیگران که وارد آن جامعه میشوند، به کار گرفته میشود» (فرهنگی، ۸۲،۱۳۷۹)
تردیدی نیست که تغییر فرهنگی جامعۀ هدف، نیاز به ابزارها و راههایی دارد که از طریق آن بتوان اولاً به جامعۀ مقابل رسوخ و نفوذ کرد؛ ثانیاً در آن جامعه، جایگاهی برای خود پیدا کرد؛ ثالثاً تأثیر خود را به نحو مطلوب به جای گذاشت. (محمدی حسینیه،۱۳۹۶)
جودیث مک هیل، معاون دیپلماسی عمومی وزارت خارجه آمریکا در اجلاس مبادله ۲ در خصوص فعالیت های اداره تحت امر خود در این زمینه گفت: اداره آموزش و امور فرهنگی ما روز و شب بدون توقف برای به جریان انداختن طیف وسیعی از گفتگوها با کیفیت بالا، بین جوانان، دانشجویان، معلمان، هنرمندان، ورزشکاران و رهبران در حال ظهور در ایالات متحده و بیش از ۱۶۰ کشور فعالیت میکند. ما امروزه بیش از یک میلیون عضو انجمن تبادل، تحت هدایت وزارت امور خارجه در سراسر دنیا داریم. این مجموعه شبکهای شامل بیش از ۵۰ برنده جایزه نوبل و بیش از ۳۵۰ رهبر فعلی یا گذشته حکومتها است.
در همین راستا یکی از بهترین شیوههایی که میتواند بیشترین اثرگذاری را در زمینۀ تغییر فرهنگی یک جامعه در ابعاد مختلف داشته باشد، استفاده از ابزار «هنر» است. قدرتهای سلطهگر برای پیشبرد مقاصد خود، نیاز به هنرمندانی دارند که در این مسیر، دکترین موردنظر خود را در آثار هنری تولید شده از سوی هنرمندان، پیادهسازی کنند و از طریق مجاری مختلف رسانهای، در جامعۀ هدف بگسترانند.
عموماً هنرمندان میکوشند در هر شرایطی دلمشغولیها، دغدغهها و برداشتهای خود را از محیط اطرافشان، در قالب آثار هنری نشر دهند. همین امر باعث میشود در بسیاری از موارد، هنرمندان از کارهای سفارشی، بهویژه دولتی، دوری کنند. اینجاست که استراتژیستها برای بهخدمتگرفتن هنرمندان، به سطح چهارم هرم مازلو (موقعیت، اعتبار، دستاوردها، استقلال، احترام از اطرافیان و...) رجوع کرده، با راهاندازی جشنوارههای مختلف، حراجیها، اعطای نشانهای گوناگون، سفرهای مطالعاتی و اعطای جوایز از طریق جشنوارههای از پیش تدارک دیدهشده در راستای اهداف خود، به مدیریت هنرمندان که بیشتر بر پایۀ خواستههای فردی آنهاست، میپردازند.
موقعیت، اعتبار، قرار گرفتن در کانون توجّهات، جلب احترام اطرافیان و مطرحشدن در رسانههای داخل و خارج، از مواردی است که منجر به «داغ کردن» هنرمندان میشود؛ اتفاقی که از سوی حامیان و سرمایهگذاران عرصههای مختلف هنری برای به میدان کشیدن هنرمندان در عرصههای داخلی و منطقهای شکل میگیرد.
هنرمند داغشده (برند شده) از این پس میباید آثاری را خلق کند تا برگزارکنندگان جشنوارهها برای تأمین اهداف لابیهای ناپیدای خود به آنها جوایزی ازپیشتعیینشده اعطا کنند یا از طریق دلالان هنری، با هر چکش مزایده در رقابتی کذایی، آثارشان در حراجیها، اعتبار خلق کند.
حراجی تهران حراجی کریستیز
آثاری که از سوی افراد اپوزیسیون، روشنفکرنماها و سلبریتیهای هنرمندنما -که پیشتر مُهر این لابیها را بر گردنهای خود تتو کردهاند- با رقمهای گزاف خریداری میشود تا شاکلهی دگر زیستن را در سرتیتر خبر رسانهها به سطوح مختلف جامعه تزریق کنند.
این اتفاق وقتی در خیلی از آرتفرها، گالری ها و حراجی ها در جامعه به عنوان اثر هنری در حال فروش است که خیلی از این آثار عرضه شده، به اذعان بسیاری از کارشناسان و منتقدان هنری داخلی و خارجی، در خیلی از موارد، فاقد کمترین ارزش هنری است و تنها برپایۀ تمایلات دلالان هنری، سیاه نمایی و برداشتهای منفی در جامعه دستبهدست شده و در رسانههای همسو و جارچی، بهعنوان آثار فاخر، مطرح و ستایشنامههای مبسوطی دربارۀ آنها نوشته شده و از آن پس ریلگذاری دیگری از هنر در ذهن هنرمندان و جامعه جانمایی میشود.
کاکس (۲۰۰۹) در مقالهای انتقادی، هنر خاورمیانه را ادامۀ پروژۀ هنر استعماری بیان کرده است که توسط موزهها، گالریها، خانههای حراج و دیگر نهادهای هنر غرب دنبال میشود. از این منظر، هنر خاورمیانه فاقد وجه اشتراک معنایی است و به لحاظ شکل و اجرا نیز از انسجام لازم برخوردار نیست.
کاکس در ادامه مینویسد: هنر خاورمیانه بیش از آنکه نوع خاصی از هنر باشد، ساخته و پرداختۀ نوع خاصی از بازار هنر است؛ بازاری که از سوی نهادهای هنری نظیر خانۀ حراج کریستی، موزۀ هنر انگلستان و نیویورک و برخی خریداران ایرانی و عربی، مورد حمایت قرار گرفته است.
چالز ساچی، مالک یکی از چهار حراجی بزرگ جهان که کارش را با دلالی آثار هنری شروع کرده، دربارۀ آثار ارائهشده در حراجیها چنین میگوید: هیچ قاعدهای در سرمایهگذاری وجود ندارد. کوسه هم میتواند خوب باشد. مدفوع هنرمند هم میتواند خوب باشد. رنگ روغن روی بوم هم میتواند خوب باشد. یک گروه همیشه برای نگهداری از آنچه یک هنرمند هنر میداند، آماده است(دامپسون،۱۱۹:۱۳۹۴).
جری سالتز منقد هنری در یکی از مقالاتش از حراجیها چنین توصیفی دارد: حراجیها ترکیبی عجیب و غریب از بازار بردهفروشی، فعالیتهای بازرگانی، تیاتر و فاحشهخانه هستند.حراجها سرگرمیهایی نادر هستند که در آنها سوداگری، فرصتطلبی، و زیادهخواهی با هم تلفیق میشوند و چیزی شبیه به یک مراسم آیینی سازمان یافته قبیلهای به وجود میآورند، که با طمعه مصرفگرایی و اشرافیگری در روز روشن بازی میشود. (دامپسون،۱۵۵:۱۳۹۴).
سعید مستغاثی (۱۳۸۹) منتقد و کارشناس سینما از پشت پرده برخی جشنوارهای فیلم چنین عنوان میکند؛ جشنوارههایی مثل کن علیرغم تبلیغات فراوان و شهرت هنری، کاملا در تیول کمپانیها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی تمام عیاری مییابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنواره ها در دستان همان کمپانیهایی میچرخد که زیرمجموعه تراستها و کارتلهای بزرگ آمریکایی هستند.
در همین راستا نیز شهرام خرازی(۱۳۹۶) نویسنده و منتقد سینمایی با بیان اینکه البته پشت همه این قضایا، سیاست به طور مخفیانه لباس سینما را بر قامت خود مینشاند، چنین عنوان میکند؛ برخی فیلمسازان با ابراز کردن آسیبهای اجتماعی، جایزه میگیرند، در حالیکه این فیلمها به جای توجه به سینما، به خاطر سیاستی که در فیلم نهفته است، جایزه کسب میکنند.
بهزاد غریب پور(۱۳۹۷) کارگردان نام آشنای عرصه نمایش در باره تئاترهای لاکچری چنین میگوید؛ من گمان میکنم در این آثار بیشتر نیت کاسبکارانه و مالاندوزی در جریان است. نفس هنر با این مسائل بیگانه است.
ماجرای ورود پولهای کثیف طی سالهای اخیر به حراجیها، جشنواره ها، سینما، تئاتر و...در مرحله اول به دست گرفتن سکان قدرت راهبری تولیدات فرهنگ هنر کشور از سوی لابیهای ناتوی فرهنگی غرب در کشور است، که از طرف مدیران فرهنگی هنری کشور مورد غفلت قرار گرفته است. از سوی دیگر نیز حمایت مالی تئاترهایی با بلیطهای نجومی، فروش آثار مختلف در حراجیهای مطرح داخلی و خارجی با قیمتهای عجیب، تولید فیلمهایی همراه با سیاهنمایی متناسب با ذائقۀ جشنوارههای خارجی و...، همه و همه در چرخهای به مسیر خود ادامه میدهد تا عملیات «جامعهسازی» (فرد در جامعه از حیث «آنگونه که باید باشد») در راستای تحمیق و استحالۀ فرهنگی کشورها برای نفوذ هرچه بیشتر و همچنین دستیابی هرچه بیشتر به منابع و سلطه بر آن، در کشور هدف شکل میگیرد.
تئاتر عشق ثگی به کارگردانی امید غفاری
تئاتر بینوایان به کارگردانی حسین پارسایی
رهبران سیاسی کاربران استراتژیک فرهنگ هستند که هم از هنجارها و ارزشها تأثیر میپذیرند و هم آنها را تعریف یا محدود میکنند.( لانتیس،۲۰۰۶: ۲۰ )
زین سبب غفلت و ناآگاهی مدیران فرهنگی کشور از بازیها و لابیهای پشت پرده، همچنین بیتوجهی به خاستگاه قاطبۀ هنرمندان و مخاطبان جامعه در سطوح و سنین مختلف، نمایه بیبدیلی از اهداف شکلدادهشدۀ غرب را در کریدورها، جشنوارهها، حراجیها، آرت فرها، گالریها و... متوجه کشور میکنند.
این ناهمگونی و بیاطلاعی از سوی مدیران فرهنگی و هنرمندان، ره به ناکجاآبادی میبرد که صدای دهلش خوشایندی یک جامعه را شکل میدهد و این اتفاق، همه را به ضیافتی دعوت خواهد کرد که در آن هیچ خبری از کباب نیست...!
* کارشناس ارشد اقتصاد هنر
*تسنیم
ارسال نظر